Showing posts with label ترجمه. Show all posts
Showing posts with label ترجمه. Show all posts

Wednesday, 29 March 2017

کابل: شهری با دو چهره



نوشته: محمد ادریس
منبع: وبسایت دیپلمات
ترجمه: رضا احسان
کابل، شهر باستانی و پایتخت افغانستان، فراز و نشیب‌های فراوانی را مشاهده کرده است. کابل، که در طول تاریخ مرکز مبارزات و منازعات قدرت بوده است، به‌خاطر اهمیت مهم و جیواستراتژیک‌اش نزد جهانگشایان ارزش و اهمیت فراوان داشت. از اسکندر کبیر گرفته تا شاه اکبر، شاه مغول، کابل توسط سلسله‌ها و دودمان شاهی زیادی حکمرانی شد.
عصر طلایی کابل از ۱۹۳۰ تا ۱۹۷۰ بود. در آن زمان کابل مرکز توجه توریست‌ها بود. تالارهای سینماهایش پر، پارک‌هایش پرجمع‌وجوش، دانشگاه‌ها و میله‌جاهایش زنده‌کننده بود. در آن زمان کابل در جمع زیباترین شهرهای جهان قرار داشت، هوای پاک و بدون آلودگی. موقعیت جغرافیایی کابل که به‌وسیله‌ی کوه‌های زیبا احاطه شده بود، جذابیت خاصی به آن می‌داد، و دریایی که از مرکز آن می‌گذشت، به این شهر زیبایی بیشتر می‌بخشید. کابل جهانگردان مختلف را از نقاط مختلف جهان به‌خود جذب می‌کرد و آن‌ها از فرهنگ بی‌نظیر، مهمان‌نوازی، و تنوع قومی این شهر زیبا لذت می‌بردند. کابلی‌ها، به‌لحاظ دینی، اجتماعی و فرهنگی مردمان بردبار بودند و به حد لازم این قابلیت را داشتند تا از قومیت‌ها و مذهب و ادیان مختلف میزبانی کنند، و خارجی‌ها نیز بسیار احساس راحتی و آرامش می‌کردند.
در جریان سال‌های حاکمیت کمونیستی (۱۹۷۸-۸۹)، عادت اسیرگیری و قتل و کشتار مخالفان رژیم توسط رژیم آن وقت، و همچنان منازعات داخلی میان آن‌ها، لایه‌هایی از ترس را در میان مردم پخش کرد. اما با این‌حال هنوز کابل زیبایی‌اش را حفظ کرد. بعد از به‌میان آمدن درگیری‌ها و جنگ‌های داخلی در سال ۱۹۹۰، گروه‌های مختلف مجاهدین شروع به جنگ در مقابل همدیگر کردند. شهر کابل به‌وسیله‌ی گروپ‌های مسلح مردمی مختلف اداره می‌شد و در این زمان، این شهر بدترین خشونت‌ها و نقض حقوق بشری را شاهد بود. در جریان این سال‌های ترس و خفقان، بسیاری از کابلی‌ها املاک و خانه‌های‌شان را فروختند و شهر را ترک کردند. به سوی پاکستان و ایران و یا اروپا و امریکا مهاجر شدند.
پس از آن در سال ۱۹۹۶، این شهر توسط طالبان اشغال شد و این گروه با استفاده از درک سخت‌گیرانه‌ی خودشان از اسلام در این شهر حکم می‌راندند. این حاکمان و رهبران جدید شنیدن موسیقی، دیدن تلویزیون و رفتن دختران به مکاتب را ممنوع قرار دادند. در این عصر، کابل نه‌تنها از بقیه‌ی جهان منزوی شده بود بلکه به‌صورت کامل تغییر کرده و به شهر ارواح تبدیل شده بود.
بعد از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱، این شهر به‌صورت خودبه‌خودی دو چهره را به‌خود گرفته است: یک چهره‌ی آن، شهر امید و زندگی است و در عین زمان چهرهه‌ی دیگر آن ترس و وحشت را باخود دارد.
طبق معمول، در سال ۲۰۱۶، کابل شمار زیای از رویدادهای امنیتی را در خود دید. لیست این رویداد به‌حد کافی طولانی است، که در آن صدها تن جان‌های‌شان را از دست دادند. اطفال، جوانان، بزرگان و زنان و مردان، هرکدام به‌نحوی قربانی بالقوه‌ی خشونت هستند و هیچ مکانی، حتا مساجد و مکاتب، یا دانشگاه محفوظ نیستند. علاوه بر آن، وضعیت تطبیق قانون و نظم عمومی نیز در حال خراب شدن بوده است. آدم‌ربایی، دزدی و سرقت‌های مسلحانه در شهر عادی شده است.
اما با این‌حال، مشکلاتی را که کابل با آن مواجه است، تنها منحصر به مسایل امنیتی، قانون و یا نظم و اداره‌ی عمومی نیست. آمار بیکاری به حد ممکن بالاست و بسیاری از کابلی‌ها ، مهاجر و به دنبال یافتن سرزمین بهتر برای زندگی در اروپا هستند. با این وضع، این جمعیت رو به رشد است. شهر کابل، که به سختی می‌تواند یک میلیون انسان را در خود جا دهد حالا خانه‌ی بیشتر از سه میلیون انسان شده است.
در کنار مشکل آلودگی روبه رشد، سیستم فاضلاب خراب به مشکل آلودگی آب می‌افزاید. در زمان‌های باران حفره‌های روی سرک‌ها از آب پر می‌شود، زیرا سیستم درست و مناسب برای آب‌رَو و زهکشی آب وجود ندارد. دسترسی به آب پاک دشوار شده است، زیرا هر خانواده، بدون مشورت با شهرداری، در درون حویلی‌های‌شان چاه کنده‌اند. این کار باعث کاهش سطح آب شده است و اگر به این مشکل پرداخته نشود، می‌تواند به یک بحران جدی نبود آب تبدیل شود.
در جریان زمستان، تنها قطع شدن برق یک دردسر نیست، بلکه هوا بیشتر از پیش آلوده می‌شود زیرا باشندگان این شهر برای گرم ساختن خانه‌های‌شان از چوب و زغال‌سنگ استفاده می‌کنند. وضعیت ترافیک شهر بدتر از همه چیز، اگر بخواهی از یک گوشه‌ی شهر به گوشه‌ی دیگرش بروی، ساعت‌ها را ده بر خواهد گرفت. تسهیلات طبی به حد کافی نیست تا بسنده‌ی باشندگان این شهر باشد، بنابراین تعداد زیادی از مردم برای تداوی به هندوستان و پاکستان می‌روند. رشد افراط‌‌‌گرایی و رادیکالیزه شدن جوانان یک روند آزاردهنده و غمگین کننده است، به همین شکل مشکل اعتیاد به مواد مخدر—که مشکلی جدی می‌باشد و دولت به‌خاطر مافیای قدرتمند مواد مخدرر نتوانسته به آن بپردازد.
تمام این عوامل دست به دست هم داده و چهره‌ی وحشتناک کابل را می‌سازد که معمولا در رسانه‌ها نشان داده می‌شود. اما بسیاری از مردمی که کابل را از فاصله‌های دور مشاهده می‌کنند از چهرهه‌ی روشن‌تر آن آگاه نیست که پر از امید، زندگی و خوشحالی است. درست مانند شهر های دیگر، در اول صبح پسران و دختران به سوی مکاتب و دانشگاه‌ها می‌روند، و جوانان و بزرگان به‌سوی کار. در روزهای آخر هفته یا اوقات فراغت، جوانان برای ملاقات دوستان و اقوام‌شان می‌روند. به بازی فوتبال، کریکیت و یا باولینگ می‌روند و یا آب بازی می‌کنند که در این اواخر در میان نوجوانان محبوبیت پیدا کرده است. و همچنان مردم، همراه با خانواده‌ها و دوستان‌شان به دیدن باغ بالا، باغ بابر، قرغه، و تپه‌های پغمان می‌روند و روزهای‌‌شان را به خوشی می‌گذرانند. وقتی نوروز فرا می‌رسد، کابلی‌ها از آن با شور و اشتیاق تجلیل به عمل می‌آورند و جشن می‌گیرند.
رستورانت‌های جدید، مراکز خرید و دیگر مکان‌های تفریحی در سراسر کابل باز می‌باشند. به همین شکل، سالن‌های عروسی فراوان در سراسر کابل، که با چراغ‌ها و لامپ‌های رنگارنگ قابل شناسایی هستند وجود دارد، و مردم در بیرون از آن جمع‌اند. کابلی‌ها هیچ فرصتی را برای سرگرمی و خوشی از دست نمی‌دهند.
وضعیت حقوق بشری همچنان روبه رشد است. زنان می‌توانند آزادانه به تحصیل بپردازند، کار کنند و با مردان در هر بخشی از زندگی رقابت کنند. آزادی بیان وجود دارد و تلویزیون‌ها، رادیوها و اخبار و روزنامه‌ها ب‌صورت فعال در حوزه‌ی رسانه‌یی فعالیت دارند.
نسل جدید هم در حوزه‌ی تحصیل و هم در ورزش موفق هستند و دستاوردهای آن‌ها در هردو حوزه حیاتی می‌باشند، همان‌گونه که در حدود ۶۰ درصد جمعیت کشور را افراد زیر ۲۵ سال تشکیل می‌دهد. به جوانان زمینه‌ی تحصیلات عالی و تحصیلات در خارج از کشور مهیا شده است. و این جوانان تحصیل کرده و با مهارت بعد از فراگیری و برگشت به کشور در آینده‌های نزدیک پست‌ها و جایگاه‌های مهمی را خواهند گرفت.
در طول دهه‌ی گذشته سیکتور ترانسپورت، ارتباطات، تحصیلی و طبی، به لطف سرمایه‌گذاری‌های خصوصی، تغییرات قابل ملاحظه‌یی کرده است. دوشادوش مکاتب دولتی، مکاتب خصوصی دروازه‌های‌شان را باز کرده‌اند، طوری‌که میزان سواد شهر افزایش پیدا کرده و به ۶۴.۸ درصد رسیده است. در بخش طبابت سرمایه‌گذاری‌های جدید در حال انجام شدن است به‌شمول بنیاد مجادله علیه سرطان که سال گذشته ایجاد شد.
درست است که این شهر با چالش‌هایی مواجه است و چالش‌هایی از قبیل ناامنی، آلودگی، تراکم بیش از حد جمعیت، فساد، اداره‌ی ضعیف و مشکلات بی‌قانونی و بی‌نظمی وجود دارد اما این شهر به کمک مردمش می‌تواند بر این مشکلات فایق آید. کابلی‌ها وحشت‌زده نیستند و می‌توانند مثل همیشه از زندگی‌شان لذت ببرند. آن‌ها از حکومت توقع دارند تا در رفع مشکلات فراروی‌شان اقدام کند و همین‌گونه کابلی‌ها و شهروندان کابل مشتاق و متعهد هستند تا عصر طلایی شهرشان را دوباره بیاورند و زنده کنند.

این ترجمه در روزنامه اطلاعات روز نیز به نشر رسیده است

Wednesday, 16 November 2016

برای قربانی شرم نیست، برای جامعه شرم است!





"در طول دورهء مکتب و دانشگاه مجبور بودم با این وضعیت کنار بیایم. مردم انگشت نشانم میکردند و میگفتند: " این همان دختر است، همان پرنیما".

پرنیما 13 ساله بود که مورد تجاوز جنسی گروهی قرار گرفت، و این رویداد همزمان بود با اوضاع نا بسامانی که هر از گاهی در مقابل اقلیت ها در بنگله-دیش واقع میشود و باعث میشود بسیاری ها بسوی هند بروند. اما خانوادهء پرنیما فرار نکرد، آنها ماندن در کشور را بر فرار ترجیح دادند. پرنیما از اقلیت هندوی بنگله دیش بود که قربانی تجاوز جنسی قرار گرفت. اما درحال حاضر به بیرون شدن از کشور می اندیشد.
بعد از گذشت 15 سال، جامعه تا هنوز به وی اجازه نمیدهد اتفاقی را که بالایش واقع شده بود از یاد ببرد، بطرفش به چشم حقارت آمیز میبینند. با اینحال، سوال اساسی اینست، چرا وی باید برای مورد تجاوز قرار گرفتن هزینه بپردازد؟ مورد تجاوز قرار گرفتن از سوی افراد پست و رزل نباید برای وی جرم پنداشته شود، قربانی تجاوز شدن جرم نیست بلکه تجاوز کردن جرم است. وی در بخشی از مصاحبه اش میگوید: "اینکار برای من شرم نیست، بلکه برای جامعه شرم است."
هرچند شخصاً تا حال پرنیما را ملاقات نکرده ام، اما زمانیکه این رویداد بالای وی واقع شد در موردش شنیدم و خواندم. آنزمان 10 سال سن داشتم، بصورت دقیق نمیدانستم تجاوز جنسی چیست اما چیزیکه را که در آن زمان فهمیدم این بود که تجاوز جنسی بدترین چیزیست که یک دختر با آن روبرو میشود و حتی بعد از آن رویداد خودکشی میکند. این تصویر چگونه به ذهنم آمده بود؟
این تصویر را فیلم ها و سریال ها به ذهنم داده بود. معمولا در فیلم ها میدیدم که قربانی تجاوز جنسی بعد از آن رویداد خودکشی میکنند و خانواده های شانرا از چیزیکه برای خانواده های شان، شرمندگی غیرقابل تحمل خوانده میشود، میرهانند. خیلی تکان دهنده است، مگر نه؟
اما همچنان که بزرگ میشدم، درمورد بعضی از قربانیان تجاوز جنسی میشنیدم که به زندگی شان ادامه  داده و میتوانستند سرهای شانرا در جامعه بالا بگیرند. اما در این میان چیزیکه از همه رنج آور است ضربه روحی و روانی است که جامعهء ما به آنها وارد میکند. و البته چنین چیزی در جوامع دیگر جهان نیز وجود دارد. برای بسیاری جوامع عقب مانده پذیرفتن این حقیقت دشوار است که قربانی تجاوز جنسی نیز میتواند به زندگی عادی اش ادامه دهد و برای خودش آرزوهایی داشته باشد. با وی طوری رفتار میشود که گویا نجس باشد و مرض ساری داشته باشد، گویا وی نباید احترام به خویش داشته باشد و نباید کسی باوی ازدواج کند. جامعه ما هیچ فرصتی را برای تمسخر گرفتن و تحقیر کردن وی از دست نمیدهد. به وی چنین پیامی را منتقل میکنند که گویا گناه از وی بوده که مورد تجاوز قرار گرفته است. حتی در کشور های محافظه کار، قربانیان تجاوز جنسی فرصت زندگی آرام و بدون دردسر را به سختی میتوانند بدست آورند.
من باری با موردی مواجه شدم که فرد قربانی تجاوز پسری را دوست داشت و آن پسر نیز برایش میگوید که با مسئله تجاوز (که بالای وی صورت گرفته است) مشکلی ندارد. آن دختر از این مسئله خیلی خوشحال بود و باورش نمیشد که کسی، با آنکه گذشته اش را میداند ازدواج با وی را قبول کند. وی نمیدانست که مصیبتی دیگری انتظارش را میکشد و این، به اصطلاح معشوقه اش، در رابطه با احساسش در مورد آن دختر دروغ گفته است تا از وی سوء استفاده جنسی کند و بعد وی را رها کند.
و آخرین جملات این فرد این بوده که "چرا باید با فردی مانند تو ازدواج کنم؟... حتی خاطرات شوم تجاوز تا یک دهه بعد از آن اتفاق این دختر را زجر میداد، هرکجا میرفت وی را مانند سایه دنبال میکرد. علاوه بر مسئلهء تجاوز جنسی که صورت گرفته بود و روح وی را رنج میداد شخص مذکور بار دیگر روحش را خدشه دار ساخت...
وی تنها شخص فرصت طلبی نیست که با دختر قربانی تجاوز چنین کرده است، چنین افرادی را میتوان به وفور یافت که با انجام چنین جنایتی حس شهوانی سادیستی خویش را ارضا میکنند. آنها فکر میکنند که خوابیدن با دختر به اصطلاح "ناپاک" مثل او قابل توجیه است...
میخواهیم به قربانی تجاوز دلسوزی نشان دهیم، او را به سُخره بگیریم و وی را به چشم یک قربانی ببینیم، نه به عنوان یک بازماندهء شجاع که برعلیه یک نابرابری وعرف اشتباه به پا خواسته است. ما نمیتوانیم آنها را خوشحال ببینیم، ما میخواهیم آنها در بیچارگی و نکبت زندگی کنند. و به همین دلیل، اصل مشکل در ذهنیت مردسالارانه، زن ستیز و محافظه کار ماست نه درآنهایی که ضربهء تجاوز جنسی را دیده اند.
باید از خود بشرمیم و به شکست جمعی خویش شرمسار باشیم. به قربانی تجاوز جنسی احترام نمیگذاریم. به هر نحوی به زندگی آنها مداخله میکنیم و نمیگذاریم به آرامی زندگی کنند. آنها را انگشت نشان میسازیم و تلاش میکنیم بجای احترام به جرئت شان، آنها را شرمسار سازیم. فایق آمدن بر ضربهء تجاوز جنسی کار آسانی نیست. از همدردی و روحیه دهی آنها دوری میکنیم و از مداخله در زندگی آنها ابایی نداریم. آنها را انسانهای قابل ترحمی میپنداریم که عزت شان برای همیش زیر پا شده است و روان آنها را با عدم امنیت و احساس انزوای بیشتر مواجه میسازیم. چرا چنین شود؟ و چرا باید با آنها اینگونه برخورد صورت گیرد؟ چرا؟ این مسئله برای آنها شرم نیست، بلکه برای ما و برای جامعهء ما شرم است.

نوشته: شوچیسمیتا سیمونتی
ترجمه: رضا احسان
منبع: http://womenchapter.com
متن انگلیسی این نوشته در آدرس ذیل قابل دسترس است:        http://womenchapter.com/views/17167?utm_campaign=shareaholic&utm_medium=faceb ook&utm_source=socialnetwork

Monday, 12 May 2014

قلب سالم افغانستان: سفری به ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور



نویسنده: کیت کلارک
ترجمه: رضا احسان

منبع: شبکهء تحلیلگران افغانستان

دقیقاٌ در سال 2000 بود که برای بار اول به ولسوالی لعل و سرجنگل سفر کردم (این ولسوالی، دو مرکز مهم جمعیت دارد، یکی لعل و دیگری سرجنگل، بناءً یک نام طولانی است و معمولا به صورت خلاصه لعل گفته میشود). من از بیدادگری های خشک سالی گزارش تهیه می کردم، مسیر سفر ما از کابل به طرف هرات بود، برای این منظور از مسیر تحت کنترول و خط اول میان جبهات طالبان و اتحاد شمال می گذشتیم- هرچند از نظر شخصِ دور از آن وضعیت، خط اول، ممکن، صرف یک زنجیر روی جاده باشد که یک جوان متبسم با سلام به ما آنرا باز می کند، یا حد اقل برای ما سفر بخیر می گوید.1
لعلِ در حافظهء من، یک سرزمین مرتفع متروک و پهن بود، که زود هنگام در اواخر سپتامبر رو به سردی می رفت و احساس می کردی که کاملا در وسط هیچ کجا قرار داری، اما در یک سفر طولانی و بیاد ماندنی بیش از حد قابل توجه نبود. اما زمانی علاقه ام به این ولسوالی اوج گرفت که نماینده های از جمع روشنفکران ولسوالی مذکور، چند ماه بعد، در دفتر بی بی سی در کابل، بدیدنم آمدند. آنها برایم وضعیت این ولسوالی را شرح  دادند و اینکه تا چه اندازه از قومندانان محلی خسته شده اند، قوماندانان، از حزب وحدت که هنوز رقابت های زمان جهاد را حفظ کرده اند؛ بعضی های شان از شاخهء حزب وحدت تحت رهبری محمد اکبری (در حال حاضر عضو پارلمان)، و بقیهء شان از متحدین محمد محقق (هم چنان عضو پارلمان) و محمد کریم خلیلی (معاون دوم ریس جمهور) بودند. اکبری تصمیم گرفته بود که با طالبان اعتلاف کند؛ قسمی که خودش در سال 1999 به من گفت: این تصمیم از این لحاظ بود تا جنگ داخلی در هزاره جات صورت نگیرد، در حالیکه محمد محقق و خلیلی به عنوان بخش از اعتلاف شمال، مصروف جنگ با طالبان بود.2
یکی از همان نماینده ها، داکتری کوتاه قدی با گوش های ضعیف بود، داکتر مذکور به من گفت: "ما از جنگ قواماندانان در مقابل یکدیگر، در این ولسوالی، خسته شده بودیم، بنا براین برای یک آتش بس مذاکره کردیم". وی در ادامه گفت: "ما کمپاین خویش را وسعت دادیم و به این تصمیم رسیدیم که مشکل اصلی شان بی سوادی بود، بنا بر این، ما صنف های را برای شان تنظیم کردیم"
مرا به این فکر رساند که لعل یقینا باید منطقهء مرکزیء سالم افغانستان باشد. این گروه از روشنفکران قبل از سپتامبر 2001، در اثر تلاش های شان برای صلح، تصمیم گرفتند تا لعل را از کشمکش ها بیطرف نگه دارد- نه با طالبان و نه هم با اتحاد شمال- به دلیل اینکه جنگ مشکل اصلی افغانستان بود. به نشان بیطرف بودنِ لعل، این گروه بیرق سازمان ملل را بر فراز مرکز اداری در سرجنگل انتخاب و بر افراشتند. توماس رَتیگ از "شبکهء تحلیلگران افغانستان"، همان گروه را یاد آوری می کند که به حضور هیئت اعزامی ملل متحد قبل از 11/9، به UNSNA، جاییکه بعد ها توماس به عنوان افسر ارشد سیاسی کار کرد؛ آمدند. این گروه به توماس در مورد چگونگی بیرون کردن جنگ جویان از این ولسوالی صحبت کردند، ظاهرا یک درهء بن بست، با توظیف کردن جوانی در ورودیء دره...
عکس: مارتین وان بایلرت

با برگشت من، در اکتوبر 2012 در آخرین مرحله، در سفر دیگر از هزاره جات، لعل را ولسوالیء یافتم که بنظر می رسید تمام امکانات لازمهء سازش های بعد از 2001 را در آغوش کشیده است. مثل بعضی از ولسوالی ها و ولایات، لعل غیر قابل دسترسی است و از این ولسوالی چشم پوشی شده، این ولسوالی، فقیر، کیلومتر ها دور از مارکیت، دور از مرز و مراکز مهم اقتصادی، در ماه های زمستان پوشیده از برف و موقعیت بسیار بلند و بهار بسیار دیررس برای تولید محصولات دارد. تنها چیزیکه این ولسوالی تولید می کند جوان های تحصیل کرده- دختر و پسر- است. ما گروپ های از دختران را دیدیدم که از فراز کوه های بسیار دور به طرف مکتب ها می رفتند و تعداد از این دختران به ما گفتند که آنها مثل برادران شان چندین ساعت را در برف راه خواهند رفت تا به کورس های زمستانی برسند. خانواده ها، دختران و پسران شان را به دانشگاه های کابل می فرستند و بعضی های شان حتی خوشحال هستند که دختران شان در لیلیه زندگی کنند. خانواده های پولدارتر اطفال شان را به کابل روان می کنند تا با اقوام شان زندگی کنند و آنها را به مکتب (کورس) برسانند؛ جاییکه استاندارد بالاتری و بهتری برای آمادگی گرفتن به (کانکور) و دانشگاه ها به دیده میشود.
لعل مکان مصئون و دوستانه است. مردم می خواستند که باما سخن بگویند و به عنوان یک فرد غربی، فکر می کردند که ما شاید، مثلاٌ یک داکتر لایق باشیم. چیزی که در لعل، بر خلاف نابرابری (جبر) طبیعت و جغرافیا، بصورت درست به پیش رفته؛ بنظر می رسد که این ولسوالی رونق یافته و پیشرفت های کرده؟  کمک های کمی به این منطقه رسیده، اما از برخورد ها، ما به این درک رسیدیم که بسیار مؤثر بوده است. در میان سازمان های غیر دولتیء خارجی، ,IAM تنها مؤسسهء است که یک تاریخ طولانی و خاص در این ولسوالی دارد. دان تِری در سال 2010 در بدخشان به قتل رسید و همسرش، سایجه، قبل از جنگ ها در ولسوالی لعل کار می کرد. حکومت محلی به نظر می رسد که این ولسوالی هیچ تاثیر گذار نبوده، اما ناخوانده و غارتگر هم نبوده. در این ولسوالی هیچ طالب و هیچ سرباز خارجیء وجود ندارد.
موضوع کلیدی در این ولسوالیء با جمعیتِ 100% هزاره3، این است که طالبان نمی توانند در این ولسوالی رخنه (حمله) کنند و به این لحاظ است که این ولسوالی به کمترین حد دلچسبی دونر های خارجی و اداره دفاعی امریکا قرار گرفته است.  به شکل بنیادی تر، سازش های سیاسیء بعد از 2001 یک دولت را بار آورده که بیشتر فراگیر برای هزاره ها است؛ تا از لحاظ تاریخی، کسی بتواند بخاطر بیاورد. هر چند، لعل، ارتباط بسیار کمی با مرکز بسیار دور خود دارد، با وجود این، بطور نسبی، باز هم فرصت های خوبی موجود است.
تا هنوز هم، موقعیت لعل، این ولسوالی را آسیب پذیر می سازد. بطرف شرق این ولسوالی، ولایت بامیان است و جاده هایش برای سفر خوب است، اما سفر به طرف غرب میتواند مشکل باشد. داستان رانندهء یک سازمان غیر دولتی ((NGO به ما گفته شد؛ که از مسیر جادهء مرکز ولایت- چغچران- ربوده شده بود و به ولسوالی دولتیار برده شده بود، جاییکه مردم قریه جمع می شوند تا تصمیم بگیرند که با این راننده چه کند، نظر به این گزارش، زمانیکه بزرگان بحث می کردند که آیا او را سر ببرد یا نه؛ اطفال هم به آنها گوش می دادند. باشندگان لعل تا هنوز قادر بوده که سطح امنیت را به حدی نگهدارد که در هیچ جای ولایت غور هرگز (یا از مدت ها بدینسو) بدست نیامده. اما آنها در وضعیت بد بختیء بیگانه بودن (جدا بودن) از مرکز ولایت خود شان قرار دارد، و اما کابل نیز احساس می کند که از این ولسوالی بسیار زیاد فاصله دارد.


___________________________________________
1.      در منار جام، بطرف غربیء جاده، آن سوی مرکز ولایت (چغچران) یک اسب سوار در جادهء اصلی در سال 2000، قوماندانان جهادی به ما نان ظهر دادند، در وسط راه فهمیدیم که نصف شان به شکل رسمی طالبان بودند، و بقیه از گروه جمعیت اسلامی بود. زمانیکه من این موضوع را یاد آوری کردم: که با بدست آوردن حمایت هردو حزب درگیر، برگشت به منطقه، به حد اکثر می رسد، آنها شریرانه خندیدند.

2.      یکی از شکاف های دوامدار از زمان جهاد در بین دو گروه مجاهدین شیعهء اسلامگرا، سپاه پاسداران به رهبری محمد اکبری  و سازمان نصر تحت رهبری عبدالعلی مزاری همراه با محمد  محقق و محمد کریم خلیلی از جمله چهره های پیشتاز. این دو حزب از جمله قدرتمندترین احزاب هشت گانهء شیعه بودند که در اثر فشار ایران تحت نام حزب وحدت اسلامی افغانستان در سال 1989 یکجا ساخته شد. بعد ها، در زمان جنگ های داخلی حزب وحدت شاخه شاخه شد.

زمانیکه تنش ها میان ب مزاری و ادارهء تحت رهبری ربانی در سال 1993 و بعد از آن، شدت گرفت، سپاه پاسداران اکبری دوباره به عنوان شاخهء حزب وحدت طرفدار ]حزب جمعیت اسلامی[ بوجود آمد. شاخهء اکبری به حمایت مسعود در چندین دور جنگ، با حزب وحدت مزاری و خلیلی، هم در کابل و هم در هزاره جات، درگیر شد. همین، رقابت های شاخه یی، اساس بسیاری از سوء استفاده های درون شیعه یی بود.

در سال 1995 حزب وحدت مزاری توسط نیروی جمعیت اسلامی احمدشاه مسعود در تنگنا قرار گرفت و به اتحاد با طالبان رفت (که بعد ها مزاری را به قتل رسانیدند). بعد از 1998 نقش ها تغیر کرد. زمانیکه بامیان به دست طالبان افتاد، اکبری با آنها متحد شد و در زمان امارت طالبان یکی از قدرتمند ترین چهره هایء شیعیان بود، بدون داشتن کدام جایگاه رسمی، اما مرکز هزاره جات، بامیان، را تحت نظارت یک بخش کوچک طالبان قندهاری اداره می کرد؛ در حالیکه خلیلی و محقق بر علیه طالبان مبارزه می کردند، و قسمت عمدهء حزب وحدت را شامل اتحاد شمال ساختند.

بعد از 2001، حزب به چهار شاخه تقسیم شد که همهء شان نام "وحدت" را با آوردن کمی تغییرات با خود داشت. این شاخه ها توسط محمد اکبری، کریم خلیلی، محمد محقق و قربانعلی عرفانی رهبری می شد.


3.      هزاره ها از جملهء محدود اقوامیست که طالبان قادر به نفوذ در داخل شان نبود.